بار دیگر با اجازه از تفنگ
می رود ذهنم بسوی شعرجنگ
ذوق وشوق نینوا کرده دلم
چون هوای کربلا کرده دلم
بود سنگر بهترین معوای من
آه جبهه کو برادر های من
در تمام سالهای عشق وجنگ
مهر در سجاده ماشد فشنگ
سنگر خوب وقشنگی داشتیم
روی دوش خود تفنگی داشتیم
جنگ ما را لایق خود کرده بود
جبهه ما را عاشق خود کرده بود
روز کوچ کاروان از بر وبحر
روز آزادی شداز زندان شهر
نفرت از هر خود ستایی داشتیم
خلق وخوی روستایی داشتیم
آسمان تکبیر ما را دوست داشت
هر حسینی کربلا را دوست داشت
روزها در عشق پرپر می زدیم
در دل شبها منور می زدیم
داشتیم ای دوست شبهای خطر
سایه ی صاحب زمان را روی سر
ابر گریه از صدای ناله بود
شور پرپر گشتن یک لاله بود
گردباد خون به روی دجله بود
حمله در شب دعوتی تا حجله بود
مین به میدان عبورم می کشید
شیهه ی اسبی به شورم می کشید
گریه هایم آه حسرت خورده اند
چکمه هایم خاک غربت خورده اند
یاد روزی که بسیجی می شدیم
شمع شب های دوئیجی می شدیم
یاد روزی که در خمپاره ها
جمع می کردیم پاره پاره ها
هر بسیجی اقتدا بر شمع کرد
پاره های جان جود را جمع کرد
تا ابد شام پریشانی ماست
داغ غربت روی پیشانی ماست
سرزمین نینوا یادش به خیر
کربلای جبهه ها یادش به خیر
سر به دوش گریه ها و ناله ها
چون نگریم در عزای لاله ها
فیض پرپر گشتن گل داشتیم
کاش در جام بلا مل داشتیم
زخم دیدیم و پی مرهم شدیم
ما به بزم عشق نامحرم شدیم
ارث ما این روسیاهی مانده است
یادی از مرغان چاهی مانده است
کربلای جبهه ها یادش به خیر
سرزمین نینوا یادش به خیر
غم برای نوع عنوان می خوریم
رنج آب و غصه ی نان می خوریم
کاش با یاران مست دوستی
باز می داد عشق دست دوستی
تا به دشت و کوه رسته شالی است
تا ابد جای شهیدان خالی است
سرزمین نینوا یادش به خیر
کربلای جبهه ها یادش به خیر